یکبار دیگه چک می کنم ببینم همه چیز رو برداشتم یا نه....
لباس, وسایل آشپزخونه, پتو, تشک, مدارک لازم و ....
همه چیز مرتبه اما بازم نمی تونم بخوابم...فکر اینکه اونجا چطوریه و چی میشه ذهنم رو مشغول کرده...
یعنی خوابگاهش چطوریه؟از محیطش خوشم میاد؟هم کلاسیام چطورین؟می تونم باهاش ارتباط برقرار کنم یا نه!درسا, دانشکده, استادا, شهر سمنان...
سوال های خیلی زیادی تو ذهنم هست که از فردا می تونم جوابشون رو پیدا کنم...
واقعا هیجان انگیزه!یک شهر جدید, محیط جدید, دوست های جدید...
البته کمی هم استرس دارم, اولین باریه که این همه از خانوادم دور می شم...
درسته که قبلا هم دور بودم اما خیالم راحت بود که هر وقت اراده کنم می تونم بیام خونه اما الان وضعیت کاملا فرق می کنه...
اما باز هم خوشحالم که می تونم یک زندگی کاملا مستقل رو شروع کنم...
مهم نیست که چقدر سخت باشه چون که من خدارو دارم که هیچ وقت تنهام نذاشته و نخواهد گذاشت...
مهم نیست که سمنان چطور شهریه مهم اینه که مثل همه ی شهرهای دیگه یک آسمون آبی داره, که هر وقت ناراحت شدی می تونی به سرت رو رو به آسمون کنی و از خدا کمک بخوای...
خدایا کمکم کن مثل همیشه که کمکم کردی ...
.
.
.
سمنان من دارم میاممم
پ.ن : در جواب دوستی که برای من پیغام گداشته بودن : همیشه لازم نیست همه ی حرف هارو بیان کرد گاهی طرف مقابل از روی چشمات می تونه همه ی احساساتت رو بخونه!
movafagh bashi azizam , mohem nis kojae donya hasT mohem eene k 'U are in my heart
man motmaenam unja behet khosh migzare, hamkelasihaye khubi ham khahi dasht
I L
سلام
به سلامتی
انشالله که دوستای خوبی پیدا می کنی.
زندگیه مستقل واقعا کیف میده.
همه اون دوری ها و دلتنگی ها ادم و می سازه(الکی
امیدوارم که موفق باشی...
خیلی ممنون
اومدم وبلاگت اما نمی تونستم نظر بذارم
تقریبا درکت می کنم, دوره ی سختیه, زمان لازمه که همه چی فراموش بشه اگر چه هیچ وقت کاملا فراموش نمیشه
از این نگرانی قبل مواجه شدن با یه چیزی متنفرم چون همیشه خودم این حس و دارم!
مثلا همین الان من چی کار کنم؟؟؟؟؟ مدرسه رو میگم!! دلم شور میزنه
آره اکثر آدم ها همین طورن
جالبه یک جا خوندم که اکثر نگرانی های ما در مورد چیزهایی هستند که هیچ وقت اتفاق نمی افتند!فکر می کنم درسته!!!
همیشه توی هر دوره از زندگیت یک سری نگرانی داری که بعد ها حتی ممکنه به نظرت خنده دار بیان!
فرزانه جونم ایشالا ترم خوبی داشته باشی...امیدوارم خیلی زود با جو اونجا اخت بشی...
دلمون برات تنگ میشه...
خیلی ممنون عزیزم
امیدوارم که شما هم ترم خوبی داشته باشین
دل منم براتون تنگ میشه
فرزانه من تازه این پستت رو خوندم. عزیزم قوی باش
هیچ وقت روزی که خبر انتقالیت اومد رو فراموش نمی کنم. گیج و منگ شده بودم. همش دعا می کردم دروغ باشه. و واست دو رکعت نماز خوندم. من قدرتو ندونستم فرزانه. پشیمونم. خیلی پشیمون.
ناشکری کردم. اما تو حالا که رفتی اونجا حواست باشه که قدر همه چیزو بدونی. قدر همه کس و همه چیز. و خدا رو شکر کنی. نکنه روزی این احساس ندامت منو تجربه کنی.
عزیزم با شناختی که ازت دارم خیلی زود همه سختی ها رو واسه خودت آسون میکنی.
همیشه گفتم اصلا نگران تو نیستم
من نگران خودم هستم.
فرزانه منی. هیچ وقت فراموشت نمی کنم
بازم بنویس
تو رو خدا بنویس بدونم چی کار میکنی
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده!
دوست دارم دوباره با هم باشیم!
خیلی خیلی دوست دارمم
www.semnaniash.blogfa.com